♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
شازده كوچولو پرسيد: با غم از دست دادنش چطور كنار بيام؟
روباه جواب داد: اول مطمئن شو
كه بدست آورده بوديش
بعد غمگين شو
بخش عمده ى زندگى ما
در توهم ميگذرد
توهم مالك بودن
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
گاهى بايد نقشِ " خدا " را بازى كنيم
بايد رفت به بالاى بلندترين نقطه ى شهر
روز و شبش فرقى ندارد
بايد زل زد
زل زد به آدمهايى كه شبيهِ همين شهر اند
بعضى " شلوغ "و
بعضى " خلوت "
به روابط " يكطرفه "و " دو طرف ه" شان
به آدم هايى كه " بن بست " اند
به آدمهايى كه افكارِ " كوتاه " و " بلند " دارند
به آدمهايى كه بعضاً " پاك " و
بعضاً " آلوده "اند
به آدمهايى كه شايد ظاهرى " نوساز " داشته باشند
اما بنايى كاملاً " فرسوده " دارند
گاهى براى اينكه خودمان را
زندگىِ مان را بهتر ببينيم
بهتر بشناسيم
بايد خودمان را زمين بگذاريم و تا ميتوانيم فاصله بگيريم
گاهى بايد خدا شويم تا ببينيم اطرافمان چه ميگذرد
اين شهر " عشق " را كم دارد
" دوست داشتن " را
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
علي قاضي نظام
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
چرا زندگی ما اینطوری شده؟
چراااا؟
گنج ؛ جنگ مى شود ، درمان ؛ نامرد و قهقهه ؛ هق هق
ولى دزد همان دزد است درد همان درد است و گرگ همان گرگ ...
چرا من ؛ نم زده است و
يار ؛ راى عوض كرده است؟!
راه گويى هار شده
روز به زور ميگذرد
و چه سرد است اين درس زندگى ، اينجاست که مرگ برايم گرم ميشود چرا كه درد همان درد است